جدول جو
جدول جو

معنی هم کسب - جستجوی لغت در جدول جو

هم کسب(هََ کَ)
هم کار. هم شغل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم نسب
تصویر هم نسب
دو تن که از یک اصل و نژاد باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم رکاب
تصویر هم رکاب
دو یا چند سوار که در کنار هم حرکت کنند، کنایه از قرین، همنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کفو
تصویر هم کفو
هم رتبه، هم شان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کنش
تصویر هم کنش
همکار، هم کردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کیش
تصویر هم کیش
دو تن که یک دین و یک مذهب داشته باشند، هم مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم کاسه
تصویر هم کاسه
دو تن که با هم از یک کاسه غذا بخورند، هم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم اسب
تصویر دم اسب
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مکرنه، سنسفیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم قسم
تصویر هم قسم
کسی که با دیگری عهد و پیمان بسته و سوگند خورده، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ کَ)
درخت کوچک خارداری است. (از اقرب الموارد). درختی است کوهی برگش مانند برگ بید است. (آنندراج) (از مهذب الاسماء). برگ درخت آن و گل آن زرد باشدو ببرگ بید ماند و در چشم نیکو نماید و بوی آن بغایت کریه و گنده بود و چون باد بر آن گذرد آن بوی را پهن سازد. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان، خطی). اناغورس. عجب. حب الکلی. خروب الخنزیر. و رجوع به اناغورس شود
لغت نامه دهخدا
(هََ جَمْبْ)
هم پهلو. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ سَ)
وابسته. آنکه نسبت خانوادگی با انسان دارد:
جمله گشتستند بیزار و نفور از صحبتم
همزبان و همنشین و همزمین و هم نسب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم اسم
تصویر هم اسم
هنمام دو یا چند تن که یک نام دارند همنام هم اسمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم سکه
تصویر هم سکه
هم ارزش، برابر، همتراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نسب
تصویر هم نسب
هم زهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام کلب
تصویر ام کلب
بیدکوهی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
هرکس همه مردم: همه کس از قبل نیستی فغان دارد گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال. (غضایری رازی)
فرهنگ لغت هوشیار
همشاگرد هماموز دو یا چند شاگرد که دریک مکتب درس خوانند (نسبت بهم)، همشاگردی
فرهنگ لغت هوشیار
خویشاوند، همانند دو یا چند تن که با هم نست و خویشاوندی دارند (نسبت بهم) منسوب، شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چندتن که با هم سواره حرکت کنند، کسی که در التزام رکاب بزرگی حرکت کند ملتزم رکاب: هر کجا شاه جهان لشکر کشد بر خصم ملک نصرت و تایید باشد هم عنان و هم رکاب. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نسل
تصویر هم نسل
دو یا چندتن که از یک نسل باشند (نسبت بهم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم قسم
تصویر هم قسم
هم عهد، هم پیمان، دو تن که با یکدیگر بر سرکاری سوگند خورند
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چندتن که بیک کار و شغل اشتغال دارند هم شغل هم پیشه، حریف رقیب: حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زر دوز و بوریا بافست. (حافظ)، حریف کشتی: آری آری هوس کشتی همکار خوش است چارتکبیربرین عالم غدار خوش است. (گل کشتی) یا همکاران. (زردشتی) ایزدان یاور امشاسپندان مثلاایزد ماه ایزد گوش وایزد دارمهمکاران امشاسپند بهمن اند
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که از یک کاسه غذا خورند هم غذا: با کارگران دکان همکاسه بود اما سم صاحب کار بر خود داشت، هم پیاله هم قدح، همنشین مصاحب: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کام
تصویر هم کام
دو یا چند تن که یک آرزو دارند هم آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم آسا
تصویر هم آسا
همانند شبیه: وکواعب اترابا وکنیزکان هم بلا هم آسا هم زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کفو
تصویر هم کفو
هم پایه، همتبار همرتبه همشان، دو یا چند تن که از یک خاندان باشند
فرهنگ لغت هوشیار
دارای همان دین همدین: رفت گبری پیش گیری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم حزب
تصویر هم حزب
همساز همسازمان دو یا چندتن که دریک حزب عضویت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند تن که در اجرای عملی شرکت کنند شریک متفق بیشتر در مورد کارهای بدبکاررود، همنشین مصاحب، دو یا چند تن که در زور و قوت و شان و شوکت برابر باشند
فرهنگ لغت هوشیار
قبض کننده، قابض (مزاج)، توضیح معمولا سنجد شیرین را همکشک مینامند و مراد از این تعبیر آنست که سنجد پیزی را هم می کشد و مزاج را قبض می کند و یبوست می آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم کفو
تصویر هم کفو
((~. کُ))
هم رتبه، هم شأن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کاسه
تصویر هم کاسه
((~. س))
هم نشین، رفیق، کسی که با دیگری در نوشیدن شراب و عرق همراهی کند، هم پیاله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کار
تصویر هم کار
((هَ))
هم شغل، حریف، رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم کرد
تصویر هم کرد
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره